!مُـــنـای

...گاه ، عّلی فآطمه را اینگونه میخواند ، یعنی "ای همه آرزوی من...

!مُـــنـای

...گاه ، عّلی فآطمه را اینگونه میخواند ، یعنی "ای همه آرزوی من...


از روزی که مطلب قبل رو گذاشتم تا حالا خیلی میگذره

نزدیک به یک ساله!

جمله ی آخر مطلب گذشته آن چنان خودم رو که یک مادر هستم تحت تاثیر قرار داد که باعث مطالعه بیشتر در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها شد ومدام این سوال رو در ذهنم مرور میکنم باخودم که فرزند من  وقتی بزرگ بشه از من چطور یاد میکنه...

تا اینکه گذارم به کتاب انسان 250 ساله افتاد

که فصلی از اون در مورد حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها ست

از بیانات حضرت آقا جمع آوری شده

نکته ی مهمی که آقا به اون اشاره میکنن اینه که حضرت صدیقه ی کبری سلام الله علیها سه بعد روحی رو باهم در شخصیت خودشون جمع کردن که شامل یک بعد سیاسی یک بعد عبادی و یک بعد دیگر این که ایشان یک زن خانه با وظایف مادری و همسری و کدبانویی است.

"در حالیکه از نظر اسلام این سه چیز با یکدیگر ضدیت و منافات که ندارد،در شخصیت انسان کامل، کمک کننده هم هست."

22/9/68

 

مدام به این فکر میکنم که من به عنوان یک زن در دنیای امروز چطور میتونم این سه بعد رو در خودم جمع کنم...

مشتاق نظرات دوستان هستم

 


 

به عنوان یک دختر دانشجو، ما چگونه مى‌توانیم از زندگانى حضرت زهرا علیهاسلام الگو بگیریم؟ الگوهاى خود شما در دوره جوانى چه کسانى بوده‌اند؟

سؤال خوبى است. اولاً من به شما بگویم که الگو را نباید براى ما معرفى کنند و بگویند که این الگوى شماست. این الگوى قراردادى و تحمیلى، الگوى جالبى نمى‌شود. الگو را باید خودمان پیدا کنیم؛ یعنى در افق دیدمان نگاه کنیم و ببینیم از این همه چهره‌اى که در جلوِ چشممان مى‌آید، کدام را بیشتر مى‌پسندیم؛ طبعاً این الگوى ما مى‌شود. من معتقدم که براى جوان مسلمان، بخصوص مسلمانى که با زندگى ائمّه و خاندان پیامبر و مسلمانان صدر اسلام آشنایى داشته باشد، پیدا کردن الگو مشکل نیست و الگو هم کم نیست. حالا خود شما خوشبختانه از حضرت زهرا سلام‌اللَّه علیها اسم آوردید. من در خصوص وجود مقدّس فاطمه زهرا سلام‌اللَّه‌علیها چند جمله بگویم؛ شاید این سررشته‌اى در زمینه بقیه ائمّه و بزرگان شود و بتوانید فکر کنید.

شما خانمى که در دوره پیشرفت علمى و صنعتى و فنآورى و دنیاى بزرگ و تمدّن مادّى و این همه پدیده‌هاى جدید زندگى مى‌کنید، از الگوى خودتان در مثلاً هزاروچهارصد سال پیش توقّع دارید که در کدام بخش، مشابه وضع کنونى شما را داشته باشد، تا از آن بهره بگیرید. مثلاً فرض کنید مى‌خواهید ببینید چگونه دانشگاه مى‌رفته است؟ یا وقتى که مثلاً در مسائل سیاست جهانى فکر مى‌کرده، چگونه فکر مى‌کرده است؟ اینها که نیست.

یک خصوصیات اصلى در شخصیت هر انسانى هست؛ آنها را بایستى مشخّص کنید و الگو را در آنها جستجو نمایید. مثلاً فرض بفرمایید در برخورد با مسائل مربوط به حوادث پیرامونى، انسان چگونه باید برخورد کند؟ حالا حوادث پیرامونى، یک وقت مربوط به دوره‌اى است که مترو هست و قطار هست و جت هست و رایانه هست؛ یک وقت مربوط به دوره‌اى است که نه، این چیزها نیست؛ اما حوادث پیرامونى بالاخره چیزى است که انسان را همیشه احاطه مى‌کند.

انسان دوگونه مى‌تواند با این قضیه برخورد کند: یکى مسؤولانه، یکى بى‌تفاوت. مسؤولانه هم انواع و اقسام دارد؛ با چه روحیه‌اى، با چه نوع نگرشى به آینده. آدم باید این خطوط اصلى را در آن شخصى که فکر مى‌کند الگوى او مى‌تواند باشد، جستجو کند و از آنها پیروى نماید.

من این موضوع را یک وقت در سخنرانى هم گفته‌ام. در این سخنرانیهاى ما هم گاهى حرفهاى خوبى در گوشه کنار هست؛ منتها غالباً دقّت نمى‌شود و همین‌طور ناپدید مى‌گردد! ببینید؛ مثلاً حضرت زهرا سلام‌اللَّه‌علیها در سنین شش، هفت سالگى بودند - اختلاف وجود دارد؛ چون در تاریخ ولادت آن حضرت، روایات مختلف است - که قضیه شعب ابى‌طالب پیش آمد. شعب ابى‌طالب، دوران بسیار سختى در تاریخ صدر اسلام است؛ یعنى دعوت پیامبر شروع شده بود، دعوت را علنى کرده بود، بتدریج مردم مکه - بخصوص جوانان، بخصوص برده‌ها - به حضرت مى‌گرویدند و بزرگان طاغوت - مثل همان ابولهب و ابوجهل و دیگران - دیدند که هیچ چاره‌اى ندارند، جز این‌که پیامبر و همه مجموعه دوروبرش را از مدینه اخراج کنند؛ همین کار را هم کردند. تعداد زیادى از اینها را که دهها خانوار مى‌شدند و شامل پیامبر و خویشاوندان پیامبر و خود ابى‌طالب - با این‌که ابى‌طالب هم جزو بزرگان بود - و بچه و بزرگ و کوچک مى‌شدند، همه را از مکه بیرون کردند. اینها از مکه بیرون رفتند؛ اما کجا بروند؟ تصادفاً جناب ابى‌طالب، در گوشه‌اى از نزدیکى مکه - فرضاً چند کیلومترى مکه - در شکاف کوهى ملکى داشت؛ اسمش «شعب ابى‌طالب» بود. شعب، یعنى همین شکاف کوه؛ یک درّه کوچک. ما مشهدیها به چنین جایى «بازه» مى‌گوییم. اتفاقاً این از آن لغتهاى صحیحِ دقیقِ فارسىِ سره هم هست که به لهجه محلى، روستاییها به آن «بَزَه» مى‌گویند؛ اما همان اصلش «بازه» است. جناب ابى‌طالب یک بازه یا یک شعب داشت؛ گفتند به آن‌جا برویم. حالا شما فکرش را بکنید! در مکه، روزها هوا گرم و شبها بى‌نهایت سرد بود؛ یعنى وضعیتى غیرقابل تحمّل. اینها سه سال در این بیابانها زندگى کردند. چقدر گرسنگى کشیدند، چقدر سختى کشیدند، چقدر محنت بردند، خدا مى‌داند. یکى از دوره‌هاى سخت پیامبر، آن‌جا بود. پیامبر اکرم در این دوران، مسؤولیتش فقط مسؤولیت رهبرى به معناى اداره یک جمعیت نبود؛ باید مى‌توانست از کار خودش پیش اینهایى که دچار محنت شده‌اند، دفاع کند.

مى‌دانید وقتى که اوضاع خوب است، کسانى که دور محور یک رهبرى جمع شده‌اند، همه از اوضاع راضیند؛ مى‌گویند خدا پدرش را بیامرزد، ما را به این وضع خوب آورد. وقتى سختى پیدا مى‌شود، همه دچار تردید مى‌شوند، مى‌گویند ایشان ما را آورد؛ ما که نمى‌خواستیم به این وضع دچار شویم!

البته ایمانهاى قوى مى‌ایستند؛ اما بالأخره همه سختیها به دوش پیامبر فشار مى‌آورد. در همین اثنا، وقتى که نهایت شدّت روحى براى پیامبر بود، جناب ابى‌طالب که پشتیبان پیامبر و امید او محسوب مى‌شد، و خدیجه کبرى که او هم بزرگترین کمک روحى براى پیامبر به‌شمار مى‌رفت، در ظرف یک هفته از دنیا رفتند! حادثه خیلى عجیبى است؛ یعنى پیامبر تنهاى تنها شد.

من نمى‌دانم شما هیچ وقت رئیس یک مجموعه کارى بوده‌اید، تا بدانید معناى مسؤولیت یک مجموعه چیست!؟ در چنین شرایطى، انسان واقعاً بیچاره مى‌شود. در این شرایط، نقش فاطمه زهرا سلام‌اللَّه‌علیها را ببینید. آدم تاریخ را که نگاه مى‌کند، این‌گونه موارد را در گوشه کنارها هم باید پیدا کند؛ متأسفانه هیچ فصلى براى این‌طور چیزها باز نکرده‌اند.

فاطمه زهرا سلام‌اللَّه‌علیها مثل یک مادر، مثل یک مشاور، مثل یک پرستار براى پیامبر بوده است. آن‌جا بوده که گفتند فاطمه «امّ ابیها» - مادر پدرش - است. این مربوط به آن وقت است؛ یعنى وقتى که یک دختر شش، هفت ساله این‌گونه بوده است. البته در محیطهاى عربى و در محیطهاى گرم، دختران زودتر رشد جسمى و روحى مى‌کنند؛ مثلاً به اندازه رشد یک دختر ده، دوازده ساله امروز. این، احساس مسؤولیت است. آیا این نمى‌تواند براى یک جوان الگو باشد، که نسبت به مسائل پیرامونى خودش زود احساس مسؤولیت و احساس نشاط کند؟ آن سرمایه عظیم نشاطى را که در وجود اوست، خرج کند، براى این‌که غبار کدورت و غم را از چهره پدرى که مثلاً حدود پنجاه سال از سنش مى‌گذرد و تقریباً پیرمردى شده است، پاک کند. آیا این نمى‌تواند براى یک جوان الگو باشد؟ این خیلى مهمّ است.

نمونه بعد، مسأله همسردارى و شوهردارى است. یک وقت انسان فکر مى‌کند که شوهردارى، یعنى انسان در آشپزخانه غذا را بپزد، اتاق را تر و تمیز و پتو را پهن کند و مثل قدیمیها تشکچه بگذارد که آقا از اداره یا از دکان بیاید! شوهردارى که فقط این نیست. شما ببینید شوهردارى فاطمه زهرا سلام‌اللَّه‌علیها چگونه بود. در طول ده سالى که پیامبر در مدینه حضور داشت، حدود نُه سالش حضرت زهرا و حضرت امیرالمؤمنین علیهماالسّلام با همدیگر زن و شوهر بودند. در این نُه سال، جنگهاى کوچک و بزرگى ذکر کرده‌اند - حدود شصت جنگ اتّفاق افتاده - که در اغلب آنها هم امیرالمؤمنین علیه‌السّلام بوده است. حالا شما ببینید، او خانمى است که در خانه نشسته و شوهرش مرتّب در جبهه است و اگر در جبهه نباشد، جبهه لنگ مى‌ماند - این قدر جبهه وابسته به اوست - از لحاظ زندگى هم وضع روبه‌راهى ندارند؛ همان چیزهایى که شنیده‌ایم: «و یطعمون الطّعام على حبّه مسکیناً و یتیماً و اسیراً انّما نطعمکم لوجه اللَّه»(3)؛ یعنى حقیقتاً زندگى فقیرانه محض داشتند؛ در حالى که دختر رهبرى هم هست، دختر پیامبر هم هست، یک نوع احساس مسؤولیت هم مى‌کند.

ببینید انسان چقدر روحیه قوى مى‌خواهد داشته باشد تا بتواند این شوهر را تجهیز کند؛ دل او را از وسوسه اهل و عیال و گرفتاریهاى زندگى خالى کند؛ به او دلگرمى دهد؛ بچه‌ها را به آن خوبى که او تربیت کرده، تربیت کند. حالا شما بگویید امام حسن و امام حسین علیهما السّلام، امام بودند و طینت امامت داشتند؛ زینب علیهاسلام که امام نبود. فاطمه زهرا سلام‌اللَّه‌علیها او را در همین مدت نُه سال تربیت کرده بود. بعد از پیامبر هم که ایشان مدّت زیادى زنده نماند.

این‌طور خانه‌دارى، این‌طور شوهردارى و این‌طور کدبانویى کرد و این‌طور محور زندگى فامیل ماندگار در تاریخ قرار گرفت. آیا اینها نمى‌تواند براى یک دختر جوان، یک خانم خانه‌دار یا مُشرف به خانه‌دارى الگو باشد؟ اینها خیلى مهم است.

حالا بعد از قضیه وفات پیامبر، آمدنِ به مسجد و آن خطبه عجیب را خواندن، خیلى شگفت‌انگیز است! اصلاً امثال ما که اهل سخنرانى و حرف زدن ارتجالى هستیم، مى‌فهمیم که چقدر این سخنان عظیم است. یک دختر هجده ساله، بیست ساله و حداکثر بیست‌وچهار ساله - که البته سنّ دقیق آن حضرت مسلّم نیست؛ چون تاریخ ولادت آن بزرگوار مسلّم نیست و در آن اختلاف است - آن هم با آن مصیبتها و سختیها به مسجد مى‌آید، در مقابل انبوه جمعیت، با حجاب سخنرانى مى‌کند که آن سخنرانى، کلمه به کلمه‌اش در تاریخ مى‌ماند.

عربها به حافظه خوش معروف بودند. یک نفر مى‌آمد یک قصیده هشتاد بیتى مى‌خواند، بعد از این‌که جلسه تمام مى‌شد، ده نفر مى‌گرفتند آن را مى‌نوشتند. این قصایدى که مانده، غالباً این‌گونه مانده است. اشعار در نوادى - یعنى آن مراکز اجتماعى - خوانده مى‌شد و ضبط مى‌گردید. این خطبه‌ها و این حدیثها، غالباً این‌گونه بود. نشستند، نوشتند و حفظ کردند و این خطبه‌ها تا امروز مانده است. کلماتِ مفت در تاریخ نمى‌ماند؛ هر حرفى نمى‌ماند. این‌قدر حرفها زده شده، آن‌قدر سخنرانى شده، آن‌قدر مطلب گفته شده، آن‌قدر شعر سروده شده؛ اما نمانده است و کسى به آنها اعتنا نمى‌کند. آن چیزى که تاریخ در دل خودش نگه مى‌دارد و بعد از هزاروچهارصد سال هر انسان که مى‌نگرد، احساس خضوع مى‌کند، این یک عظمت را نشان مى‌دهد. به نظر من، این براى یک دخترِ جوان الگوست.

شما راست مى‌گویید؛ تقصیر ما متصدّیان این امور است. البته منظورم امور دولتى نیست؛ منظورم امور معنوى و دینى است که این جوانب را، آن چنان که باید و شاید، درست در مقابل نسل جوان قرار نداده‌ایم؛ اما شما خودتان هم مى‌توانید در این زمینه‌ها کار کنید. همه زندگى ائمّه از این قبیل دارد.

زندگى امام جواد علیه‌السّلام هم الگوست. امام جواد علیه‌السّلام - امامى با آن همه مقامات، با آن همه عظمت - در بیست‌وپنج سالگى از دنیا رفت. این نیست که ما بگوییم؛ تاریخ مى‌گوید؛ تاریخى که غیر شیعه آن را نوشته است. آن بزرگوار، در دوران جوانى و خردسالى و نوجوانى، در چشم مأمون و در چشم همه، عظمتى پیدا کرد. اینها چیزهاى خیلى مهمّى است؛ اینها مى‌تواند براى ما الگو باشد.

البته در زمان خودمان هم الگو داریم. امام الگوست. این جوانان بسیجى ما الگو هستند؛ هم کسانى که شهید شدند، و هم کسانى که امروز زنده‌اند. البته طبیعت انسان این‌گونه است که درباره کسانى که رفته‌اند و شهید شده‌اند، راحت‌تر مى‌شود حرف زد. ببینید چه الگوهایى مى‌شود پیدا کرد! ما در جنگ کسانى را دیدیم که از شهر یا از روستاى خودشان بیرون آمده بودند؛ در حالى که یک آدم کاملاً معمولى به نظر مى‌رسیدند. اشاره کردم که آن رژیم نمى‌توانست استعدادها را رشد دهد، یا به بروز بیاورد. اینها در آن رژیم یک آدم معمولى بودند؛ اما در این نظام، به میدان جنگ - که میدان کار بود - آمدند؛ ناگهان استعدادشان بروز کرد و یک سردار بزرگ شدند، بعد هم به شهادت رسیدند. از این قبیل زیاد داریم.

چند سال پیش، شرح حال اینها را در جزوه‌هایى به نام «فرمانده من» مى‌نوشتند؛ خاطرات جوانان از فرماندهانشان در جبهه بود. نمى‌دانم اینها ادامه پیدا کرد یا نه؟ یک داستان کوتاه، یا یک خاطره کوچک را نقل کرده‌اند، آن خاطره عظمت این شخصیت را به انسان نشان مى‌دهد. اینها مى‌توانند الگو باشند. البته در شخصیتهاى علمى خودمان، در شخصیتهاى ورزشى خودمان، در شخصیتهاى ادبى خودمان، در شخصیتهاى هنرى خودمان، مى‌شود الگوهایى پیدا کرد؛ شخصیّتهایى که انصافاً برجستگیهایى دارند.

البته انسان هم الگو را با معیارهاى خودش انتخاب مى‌کند. من خواهش مى‌کنم هر الگویى که خواستید انتخاب کنید، معیار «تقوا» را که توضیح دادم، حتماً در نظر داشته باشید. تقوا چیزى نیست که بشود از آن گذشت. براى زندگى دنیوى هم تقوا لازم است؛ براى زندگى اُخروى هم تقوا لازم است.

و اما این‌که چه شخصیتهایى روى من اثر گذاشته‌اند، باید بگویم شخصیهاى زیادى بودند. آن کسى که در دوره جوانى من خیلى روى من اثر گذاشت، در درجه اوّل، مرحوم «نوّاب صفوى» بود. آن زمانى که ایشان به مشهد آمد، حدوداً پانزده سالم بود. من به‌شدّت تحت تأثیر شخصیت او قرار گرفتم و بعد هم که از مشهد رفت، به فاصله چند ماه بعد، با وضع خیلى بدى شهیدش کردند. این هم تأثیر او را در ما بیشتر عمیق کرد. بعد هم امام روى من اثر گذاشتند. من قبل از آن‌که به قم بیایم و قبل از شروع مبارزات، نام امام را شنیده بودم و بدون این‌که ایشان را دیده باشم، به ایشان علاقه و ارادت داشتم. علّت هم این بود که در حوزه قم، همه جوانان به درس ایشان رغبت داشتند؛ درس جوان‌پسندى داشتند. من هم که به قم رفتم، تردید نکردم که به درس ایشان بروم. از اوّل در درس ایشان حاضر مى‌شدم و تا آخر که در قم بودم، به یک درس ایشان مستمرّاً مى‌رفتم. ایشان هم روى من خیلى اثر داشتند. البته پدرم در من اثر داشت، مادرم در من خیلى اثر داشت. از جمله شخصیتهایى که عمیقاً روى من اثر گذاشته، مادرم است؛ خانم خیلى مؤثّرى بود.

 

 

بیانات حضرت امام خامنه ای در دیدار جمعی از جوانان                             7/2/77